ب ه ه ه ه ه ه ج ه ن م
هرکدومتون هرچی میخواین پشت من بگین
دفترچه ...
به جهنم
لابد ما بده ایم دیگه
سوژه خنده ؟ ؟ ؟
به درک
ولی ما هم بلد بودیم سوژه کنیم
احترام بعضی هارو نگهر داشتیم
باشه ه ه ه ه ه ه
پس بگیم خداحافظ شاید بهتر باشه
شاید اصلآ رشته های بعضی ها به هم نخوره
ماله ما هم نخورده
آدم که مجبور نیست
شاید ...
خدایش یه حرف درست از این جمع یاد گرفتیم این بود
عمرت داره با سرعت 100 تا میره
خودتو بچسب بقیه به جهنم
به من چه والا
چرا دلم برای چیزی یا برای کسی بسوزه ؟
سلام بچه ها
امروز داشتم یکم به روند زندگی ها نگاه میکردم
به یه چیزایی رسیدم شاید شماها برات قدیمی باشه ولی
برای من جدید بود.
ما که کسی رو تو مشهد نداریم ولی بعضی وقت ها توی جمع ها
رو که میبینم یک چیزی برام خیلی جالبه
معمولآ افرادی که بالای 50 سال رو دارن همشون دارن میگن و میخندن
و اینقدر شادن که انگار تو بهترین دورانه زندگیشونن
بعد میبینم معمولآ هم سن و سالای خودمم یا اونایی که ازم یکم بزرگترن
ساککککککککککککککت یا یک تبسم مصنوعی به چهرشون
معمولآ هم دختر هم پسر
همش توی لاک خودشونن
گلنوش توی یکی از پستاش به یک نکته ی قشنگی اشاره کرده بود در باره ترس زنها و دخترا
که از نگاهای برادران یا پدرانشون و مشکلات بعدش میترسن و سکوت میکنن
ولی ما دیگه چه بهونه ای داریم
خدایش بعضی ها اینقد میرن تو خودشون تا یکی بهشون توجه کنه
حالم از این آدما بهم میخوره
اگر شاد و سره حال باشن فکر کنم بیشتر بهشون توجه بشه تا ساکت یه گوشه بشینن
دقت کردین
تا یکی توی سن سال ماها میگه میخنده چه برسه با صدای بلند هم باشه
همه سری بهش چشم میدوزن و با نگاهاشون ساکتش میکنن
ولی اگر همون خنده رو یکی مثل پدربزرگ با صدای چند برابر بلندتر بکنه بقیه هم باهاش بلند بلند میخندن
اگر بده چرا پس اینجوری شد ؟؟؟
یه عده میگن جولو بزرگترا بده
ولی من میگم اگر من الان نخندم پس کی بخندم
بزارم وقتی پیر شدم ؟
جمع کن بابا
---
+ اینو دیشب نوشتم گفتم شاید یکی ازش خوشش اومد
زندگیت میشه رنگ برگای پاییز /// موهات میشه سفید رنگ برفای پاریس
هی نرو بخون همش از غم غصه هات /// بها نده بهشون بشه برات عقده هات
پیرمردامون دارن همشون لبخند به لب /// نسل جوون همه افسرده سر تو لک
یه عده دارن یه سری مشکلات /// میگن غم شده براشون شکلات
خلاصه کنم حرفامو توی لپ کلام /// اونی که غم میخواد توف تو روش حتی آقا
بورو بکن ترک درد و غم /// تو دلت بکنشون قلع و قم
آقا میگرده دنباله پروپاچه برا ما چه ؟ /// میگه تسبیح بگیر دستت شاید صلواتشه
با عصا میره دنباله دافه نازه ما /// به نافه ماهم میبنده ظهور امام زمان
---
+ 4 تا بیت دیگه داره که
راستش 2 کلام حرف با دخترا بود که انجا نمیگم شاید توی یک وبلاگ دیگه
گفتم 4 بیت دیگش روهم
اگر به هر دلیلی از هر نظر مشکل داشت بهم بگین
بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
...
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم
و با دوستانم بستنی بخورم .
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چیز ساده بود،
وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را
یاد می گرفتم،
وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم
و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست
و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است
و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،
نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،
به یک کلمه محبت آمیز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به . . .
این دسته چک من، کلید ماشین،
کارت اعتباری و بقیه مدارک،
...مال شما...
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .
بروبچ! نظر یادت نره...
پرسیدم .....
چطور ، بهتر زندگ کنم ؟
با کمی مکث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .
پرسیدم ،
آخر .... ،
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..
داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ...
هر روز صبح در آفریقا آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار
معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو
سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با
تمام وجود شروع به دویدن کنی ..
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم
به ... ،
که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :
زلال باش .... ، زلال باش .... ،
فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،
زلال که باشی ، آسمان در تو پیداست
یاد گرفتی؟
حالا یه نظر بزار تا منو خوشحال کنی...
ستاره ی قشنگ من ، قایم شده پشت یه ابر تیره
حس میکنم میخواد بگه ،یکی اومد جای منو بگیره
هر شب دارم تو آسمون، دنبال اون ستاره ایی میگردم
که گفته بود میرم ولی ، یه روز و روزگاری برمیگردم
شب ها گذشت،اما گلم یادش نبود یه چیزی جا گذاشته
دلی که با دیدن اون روی دلا یه جای پا گذاشته
رفته بودی ،گفتم همون چوب جزایِ اون نگاه خوردم
باختن تو کار من نبود ، ایندفعه ام یه عشق باخته بردم
ابرا کنار رفت و دیدم ،ستاره ای تو جای تو نشسته
ستاره ایی کم نور و سرد ، غریبه ایی غمگین و دلشکسته
گفتش ببین تو آسمون ، ماها ستاره ها چقد غریبیم
خیال میکرد تو آسمون تا حالا هیچ ستاره ایی ندیدیم
-----------------------------------------------
با گلی در دست حرفت را زدی
عجب صبری خدا دارد !
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم، همان یک لحظه اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان، جهان را با همه زیبایی و زشتی برروی یک گرد ویرانه میکردم.
اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم، نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم بر لب پیمانه میکردم.
اگر من جای او بودم که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم.
اگر من جای او بودم نه طاعت میپذیرفتم، نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ، پاره پاره در کف زاهد نمایان، سبحه صد دانه میکردم.
اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان، هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ، آواره و دیوانه میکردم.
اکر من جای او بودم بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان، سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه میکردم.
اگر من جای او بودم به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی ، تا که میدیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد، گردش این چرخ را وارونه، بی صبرانه میکردم.
اگر من جای او بودم. که میدیدم مشوش عارف و عامی، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم .
چرا من جای او باشم؟ همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، و گرنه من بجای او چو بودم ،یک نفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
عجب صبری خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!
شاعر: مهدی سهیلی
|
سلام این یکی از شعر های مورد علاق من من واقعا عاشق این شعر زیبا و پر معنا هستم واقعا شاکاری در برابر خودش
*************************
کویر! کویر نه تنها نیستان من و ماست که نیستان ملت ماست و روح و اندیشه و عرفان و ادب و بینش و زندگی و سرشت و سرگذشت و سرنوشت ما همه است. دکتر علی شریعتی
*************************
روحی که هم معنی دوست داشتن را می فهمد و هم زیبایی اشک را ،هم می جنگد و هم می داندکه سر بر زانوی مهربان او نهادن ودر زیر دستهای نوازشگرش -که دو مسیح خاموش اند- لذت تسلیم رام بودن ، از شکوه آدمی نمی کاهد!دکتر علی شریعتی
*************************
تصویر همه از یک زندگی مطلوب و یک دنیای ایده آل بیشک یکی نیست. اما با اینهمه مقولات و مفاهیم معینی در طول تاریخ چند هزار ساله جامعه بشری دائما بعنوان شاخص های سعادت انسان و تعالی جامعه به طرق مختلف برجسته و تکرار شده اند، تا حدی که دیگر بعنوان مفاهیمی مقدس در فرهنگ سیاسی توده مردم در سراسر جهان جای گرفته اند. آزادی، برابری، عدالت و رفاه در صدر این شاخص ها قرار دارند.تمام مبارزات طبقاتی در تاریخ بشری بر همین مبنا بوده و هست…دکتر علی شریعتی
*************************
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم دکتر علی شریعتی
*************************
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند. دکتر علی شریعتی
*************************
و هر روز او متولد میشود؛
عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد…
و قرن هاست که او؛
عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و
شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند
ودر قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن
و درد های منقطع قلب مرد;سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده
و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند…
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در
قلب مالامال از درد…! و این, رنج است دکتر علی شریعتی
*************************
هر لحظه حرفی در ما زاده میشود
هر لحظه دردی سر بر میدارد
و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش میکند
این ها بر سینه میریزند و راه فراری نمییابند
مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایشاش چه اندازه است؟ دکتر علی شریعتی
*************************
دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم – که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !… چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم دکتر علی شریعتی
*************************
کویر! کویر نه تنها نیستان من و ماست که نیستان ملت ماست و روح و اندیشه و عرفان و ادب و بینش و زندگی و سرشت و سرگذشت و سرنوشت ما همه است. دکتر علی شریعتی
*************************
روحی که هم معنی دوست داشتن را می فهمد و هم زیبایی اشک را ،هم می جنگد و هم می داندکه سر بر زانوی مهربان او نهادن ودر زیر دستهای نوازشگرش -که دو مسیح خاموش اند- لذت تسلیم رام بودن ، از شکوه آدمی نمی کاهد!دکتر علی شریعتی
*************************
تصویر همه از یک زندگی مطلوب و یک دنیای ایده آل بیشک یکی نیست. اما با اینهمه مقولات و مفاهیم معینی در طول تاریخ چند هزار ساله جامعه بشری دائما بعنوان شاخص های سعادت انسان و تعالی جامعه به طرق مختلف برجسته و تکرار شده اند، تا حدی که دیگر بعنوان مفاهیمی مقدس در فرهنگ سیاسی توده مردم در سراسر جهان جای گرفته اند. آزادی، برابری، عدالت و رفاه در صدر این شاخص ها قرار دارند.تمام مبارزات طبقاتی در تاریخ بشری بر همین مبنا بوده و هست…دکتر علی شریعتی
*************************
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم دکتر علی شریعتی
*************************
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند. دکتر علی شریعتی
*************************
و هر روز او متولد میشود؛
عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد…
و قرن هاست که او؛
عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و
شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند
ودر قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن
و درد های منقطع قلب مرد;سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده
و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند…
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در
قلب مالامال از درد…! و این, رنج است دکتر علی شریعتی
*************************
هر لحظه حرفی در ما زاده میشود
هر لحظه دردی سر بر میدارد
و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش میکند
این ها بر سینه میریزند و راه فراری نمییابند
مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایشاش چه اندازه است؟ دکتر علی شریعتی
*************************
دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم – که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !… چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم دکتر علی شریعتی