دلبندم . . .
هیچکس
در نظرم همچون تو زیبا نیست
تنهایت نمیگذارم
از چه میهراسی ؟
صورت هیچ ماهرویی
همچون صورت تو
مرا به بوسه افشاندن وانمی دارد . . .
فراموشت نمیکنم
فقط کافیست دردایره ی رؤیت من باشی . . .
اندوهگین مباش
با تو ام . . .
مهربانیهایت
مرا به سوی تو میکشد
و حرارت عشقت
دلگرمم میسازدبه ماندن . . .
عاشقت میمانم
تاآن زمان که دوستم داشته باشی
و میدانم
که عشقت تنها منم
و از یادم نمیبری . . .
امااندوه من این است
که بیوفا میپنداری مرا . . .
و میهراسی
که رهایت سازم
آه ،نازنین . . .
اینگونه مباش
بااین خیال
عشق را خشن می یابی
و از لمس حریرش
باز میمانی
دلبندم
اگر دوستم داشته باشی
فراموشت نمیکنم . . .
تنهایت نمیگذارم . . .
اندوهگین مباش . . .
عاشقت خواهم ماند
بی آنکه بدانی
دوستت خواهم داشت
بی آنکه بگویم
در دل خواهم گفت
بی هیچ کلامی
گوش خواهم داد ، بی هیچ سخنی
در آغوشت خواهم گریست
بی آنکه حس کنی
در تو ذوب خواهم شد
بی هیچ حرارتی
این گونه شاید احساساتم نمیرد . . .
خواب دیدم ، که بیدارم
و پاورچین پاورچین ز لابلای گیسوانت
بوسه ی چشمانت را جستجو می کردم . . .
اما خوابیدم !
تو بگو چه رازیست
در چشمان سیاهت
که می خواباندم . . . !