مادر تو را ای نیلوفر پاک و زیبای دلم برای ادراک حس زندگی کردن دوست دارم. تو را ای الهه اتاق های تاریک قلبم، تو را ای فانوس چشمانم،برای تنهایی ام دوست دارم. تو ای پنهان شده در زمزمه اشک هایم، تو ای لطافت شبنم سحر در پاکی نگاهت، ای گره محکم با ریشه های قلبم و ای نفس سبز دل های پاک، تنها تویی که در کنارم می مانی. گلها با نوازش دست های زیبایت در دشت های فراخ شادی می کنند و با یاد تو در دل بهشتی زیبا ساخته اند. امشب باز هم چشم هایم از یاد تو پرشورند و دست هایم به سوی باتو بودن و باتو زیستن پرمی کشند. پس ای مادر من،با من باش تا همیشه
روزی پسر بچه ای نزد شیوانا عارف بزرگ آمد و گفت : ” مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد. خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بیگناهم را نجات دهید .” شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دختر خردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور و خونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود. شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را در آغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد. شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. شیوانا تبسمی کرد و گفت : ” اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست.
چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد !” زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود به سمت پله سنگی معبد دوید.اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود. می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید...
جالب بود. نه؟
فکر کن!
امروز آخرین روز زندگیت و دیگه هیچ فرصتی نداری
فکر کن!
تجسم کن!
دیگه مادرتو نمی بینی
پدرت
خواهرت برادرت
همسرت
عشقت
زندگیت
آرزوهات
اون چیزهای رو که خیلی دوسشون داری
فکر کن تا چند لحظه دیگه داری می میری
دارن همه اینها رو ازت میگیرن
دیگه دوستاتو نمی بینی
اتاقت
تنهایی هات
آماده ای!
آماده ای برای رفتن
و
از دست دادن همه اینها
فکر کن...
حالا وقتش شده
دارن ازت دور میشن
1
2
3
.
.
.
حالا برگرد
فکر کن بهت فرصت دوباره زندگی کردن دادن
می خوای چه جوری زندگی کنی
می خوای برگردی و چیکار کنی
کیو از همه بیشتر نگاه می کنی
من میگم برگرد و برو با حرص و ولع مادرتو نگاه کن، مثل کسایی که مدتها است چیزی نخوردن
برگرد و فقط سعی کن
خوب باشی
خوب فکر کنی
همین
بقیه شو بسپار بخدا برو جلو
هر کاری می خوای انجام بدی تو دلت به خدا بگو
خدای تو راضی
خودتو جای یه نفری که داره کار تو رو می بینه ببین
اگه درست بود یه بسم ا.. برو
و گرنه
یه قدم برگرد عقب دوباره شروع کن از یه راه دیگه یه جور دیگه
توکل کن تا راه دیگه رو پیدا کنی
به امید قدمهای درست تون
دوستای گلم
برای تو می نویسم
برای تویی که قلبت پـاک است
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست
برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است
بــــــــرای تویــــــی که قــــلـــــبـــــت پــــــــاک است
برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است
برای تویی که آرزو هایت آرزویم است ..
از عــشق برایت مینویسم و میگویم
تاابد دوستت دارم عزیزترینم...
دلبندم . . .
هیچکس
در نظرم همچون تو زیبا نیست
تنهایت نمیگذارم
از چه میهراسی ؟
صورت هیچ ماهرویی
همچون صورت تو
مرا به بوسه افشاندن وانمی دارد . . .
فراموشت نمیکنم
فقط کافیست دردایره ی رؤیت من باشی . . .
اندوهگین مباش
با تو ام . . .
مهربانیهایت
مرا به سوی تو میکشد
و حرارت عشقت
دلگرمم میسازدبه ماندن . . .
عاشقت میمانم
تاآن زمان که دوستم داشته باشی
و میدانم
که عشقت تنها منم
و از یادم نمیبری . . .
امااندوه من این است
که بیوفا میپنداری مرا . . .
و میهراسی
که رهایت سازم
آه ،نازنین . . .
اینگونه مباش
بااین خیال
عشق را خشن می یابی
و از لمس حریرش
باز میمانی
دلبندم
اگر دوستم داشته باشی
فراموشت نمیکنم . . .
تنهایت نمیگذارم . . .
اندوهگین مباش . . .
عاشقت خواهم ماند
بی آنکه بدانی
دوستت خواهم داشت
بی آنکه بگویم
در دل خواهم گفت
بی هیچ کلامی
گوش خواهم داد ، بی هیچ سخنی
در آغوشت خواهم گریست
بی آنکه حس کنی
در تو ذوب خواهم شد
بی هیچ حرارتی
این گونه شاید احساساتم نمیرد . . .
خواب دیدم ، که بیدارم
و پاورچین پاورچین ز لابلای گیسوانت
بوسه ی چشمانت را جستجو می کردم . . .
اما خوابیدم !
تو بگو چه رازیست
در چشمان سیاهت
که می خواباندم . . . !
آنقدر دوستت دارم
که هر چه بخواهی همان را بخواهم
اگر بروی شادم
اگر بمانی شادتر
تو را شاد تر می خواهم
با من یا بی من
بی من اما
شادتر اگر باشی
کمی
- فقط کمی -
ناشادم
و این همان عشق است
عشق همین تفاوت است
همین تفاوت که به مویی بسته است
و چه بهتر که به موی تو بسته باشد
خواستن تو تنها یک مرز دارد
و آن نخواستن توست
و فقط یک مرز دیگر
و آن آزادی توست
تو را آزاد می خواهم
(در وصف خدا)
دوباره باران.دوباره دلتنگی
دوباره باریدن.دوباره یک رنگی
دوباره با باران به یاد تو بودن
دوباره این یادو دوباره دلتنگی
دران هوا بودن دوباره دلتنگم
دوباره باچترم .دوباره دلتنگی
دوباره باریدن.دوباره چشمانم
دوباره سیل اشک .دوباره دلتنگی
دوباره من بی تو دراین خیابانم
دوباره باریدن. دوباره دلتنگی
دوباره شعر از تو .دوباره با باران
دوباره باریدن دوباره دلتنگی
(راستش من که از این شعرای عشقولانه اصلا خوشم نمیاد . اما فقط واسه تویی که عاشقی نوشتمشون...حالشو ببر...واسه منم نظر بزار بی مرام...تنهاتنها حالشو میبری؟!...)
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو خدا جون
سلام بچه ها
امروز داشتم یکم به روند زندگی ها نگاه میکردم
به یه چیزایی رسیدم شاید شماها برات قدیمی باشه ولی
برای من جدید بود.
ما که کسی رو تو مشهد نداریم ولی بعضی وقت ها توی جمع ها
رو که میبینم یک چیزی برام خیلی جالبه
معمولآ افرادی که بالای 50 سال رو دارن همشون دارن میگن و میخندن
و اینقدر شادن که انگار تو بهترین دورانه زندگیشونن
بعد میبینم معمولآ هم سن و سالای خودمم یا اونایی که ازم یکم بزرگترن
ساککککککککککککککت یا یک تبسم مصنوعی به چهرشون
معمولآ هم دختر هم پسر
همش توی لاک خودشونن
گلنوش توی یکی از پستاش به یک نکته ی قشنگی اشاره کرده بود در باره ترس زنها و دخترا
که از نگاهای برادران یا پدرانشون و مشکلات بعدش میترسن و سکوت میکنن
ولی ما دیگه چه بهونه ای داریم
خدایش بعضی ها اینقد میرن تو خودشون تا یکی بهشون توجه کنه
حالم از این آدما بهم میخوره
اگر شاد و سره حال باشن فکر کنم بیشتر بهشون توجه بشه تا ساکت یه گوشه بشینن
دقت کردین
تا یکی توی سن سال ماها میگه میخنده چه برسه با صدای بلند هم باشه
همه سری بهش چشم میدوزن و با نگاهاشون ساکتش میکنن
ولی اگر همون خنده رو یکی مثل پدربزرگ با صدای چند برابر بلندتر بکنه بقیه هم باهاش بلند بلند میخندن
اگر بده چرا پس اینجوری شد ؟؟؟
یه عده میگن جولو بزرگترا بده
ولی من میگم اگر من الان نخندم پس کی بخندم
بزارم وقتی پیر شدم ؟
جمع کن بابا
---
+ اینو دیشب نوشتم گفتم شاید یکی ازش خوشش اومد
زندگیت میشه رنگ برگای پاییز /// موهات میشه سفید رنگ برفای پاریس
هی نرو بخون همش از غم غصه هات /// بها نده بهشون بشه برات عقده هات
پیرمردامون دارن همشون لبخند به لب /// نسل جوون همه افسرده سر تو لک
یه عده دارن یه سری مشکلات /// میگن غم شده براشون شکلات
خلاصه کنم حرفامو توی لپ کلام /// اونی که غم میخواد توف تو روش حتی آقا
بورو بکن ترک درد و غم /// تو دلت بکنشون قلع و قم
آقا میگرده دنباله پروپاچه برا ما چه ؟ /// میگه تسبیح بگیر دستت شاید صلواتشه
با عصا میره دنباله دافه نازه ما /// به نافه ماهم میبنده ظهور امام زمان
---
+ 4 تا بیت دیگه داره که
راستش 2 کلام حرف با دخترا بود که انجا نمیگم شاید توی یک وبلاگ دیگه
گفتم 4 بیت دیگش روهم
اگر به هر دلیلی از هر نظر مشکل داشت بهم بگین
ب ه ه ه ه ه ه ج ه ن م
هرکدومتون هرچی میخواین پشت من بگین
دفترچه ...
به جهنم
لابد ما بده ایم دیگه
سوژه خنده ؟ ؟ ؟
به درک
ولی ما هم بلد بودیم سوژه کنیم
احترام بعضی هارو نگهر داشتیم
باشه ه ه ه ه ه ه
پس بگیم خداحافظ شاید بهتر باشه
شاید اصلآ رشته های بعضی ها به هم نخوره
ماله ما هم نخورده
آدم که مجبور نیست
شاید ...
خدایش یه حرف درست از این جمع یاد گرفتیم این بود
عمرت داره با سرعت 100 تا میره
خودتو بچسب بقیه به جهنم
به من چه والا
چرا دلم برای چیزی یا برای کسی بسوزه ؟