دلت ابی تر از دریا عزیزم
به کامت گردش دنیا عزیزم
الهی همیشه چون گل بخندی
بهارانت خوش و زیبا عزیزم
عید همتون مبارک باشه دوستای گلم... امیدوارم سال خوبو تپلی داشته باشینو همیشه بخندید....
یک شبی لیلی دلش آمد به درد
عاشق بیچاره را احضار کرد
گفت : اول یک طبیبی کن خبر
بعد از ان هم انچه میگویم بخر
داد دستش صورتی با لابلند
نام اشیائی بر ان بنوشته چند
@@@@@@@@@@@@@
گفت : باید سکه های ناب ناب
بهرم اری تا غروب افتاب
یک النگوی طلا یک سینه ریز
طوق مروارید و گردنبند نیز
دستبندم از برلیان می خری
با دو گردنبند و سه انگشتری
ساعت بسیار زیبا از طلا
زود بهر من بخر ای ناقلا
@@@@@@@@@@@@@
دستکش با کیف و کفش وروسری
کن فراهم تانخوردی تو سری
در سر راهت بخر یک کادیلاک
بهر لب رژ بهر ناخون نیز لاک
عطر پاریس از برایم کن ردیف
مانتوی اعلا به رنگ کفش وکیف
خواهی ارباشم همیشه من زنت
تا ابد گردم وبال گردنت
کاخ در لندن بخر از بهر من
با گل و گلدان استخر و چمن
بابت مهریه ده میلیون دلار
زود کن اماده و آن را بیار
( بله دیگه... اینجوریاست...)
دوستان شاید فکرکنین خدا نمیتونه برای بنده اش نامه بنویسه و این تخیلی و دست پرورده ذهن آدمه
ولی واقعا"وقتی تصورشو کنیم توی اعمال روزانه می بینیم که خدابارها از این نامه های عاشقانه بارهابرای بنده هاش می نویسه ولی ما بنده های بی اعتنا حتی این نامه هارو بازهم نمیکنیم چه برسه به اینکه بخوایم بخونیم و ازش چیزی هم بفهمیم....شاید اگه این نامه ها رو جدی می گرفتیم و می خوندیم الان خوشبخت ترین آدم روی زمین بودیم .....
به هرحال امیدوارم از مطلب امروزمن خوشتون بیاد و استفاده لازم رو ببرین.
نامه خدا به مخلوقش که خیلی دوستش داره
به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم
و امیدوار بودم که با من حرف بزنی حتی برای چندکلمه.....
نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد
از من تشکر کنی.
صبحانه خوردی و حواست به من نبود
سپس متوجه شدم که خیلی مشغولی
مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی
و قراری که با دوستت در دانشگاه داشتی.
وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی
فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی
و به من بگویی : سلام؛
اما تو خیلی هراسان بودی.....
یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و
برای مدت نیم ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی.
بعد دیدمت که از جا پریدی.....
خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی ؛ اما....
...به طرف موبایلت دویدی
به پیامهای دوستانت جواب دادی و ایمیل و فیس بوکت را چک کردی
تا از آخرین اخبار و شایعات با خبر شوی.
تمام روز با صبوری منتظر بودم...
با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم
که اصلاً وقت نداشتی بامن حرف بزنی
متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،
شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،
سرت را به سوی من خم نکردی
تو غروب به خانه رفتی و
به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.
بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی
شبکه های ماهواره را یکبار بررسی کردی
و در حال خوردن چیپس و تخمه به نظاره نشستی......
نمی دانم شبکه های ماهواره را دوست داری یا نه؟
در آن چیزهای زیادی نشان می دهند
و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛
در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...
باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم
و تودر حالی که تلویزیون را نگاه می کردی ، شام خوردی؛
و باز هم با من صحبت نکردی.
موقع خواب...،
فکر می کنم خیلی خسته بودی....
بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی
به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.
اشکالی ندارد......
احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت
و برای کمک به تو آماده ام.
من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.
حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور بادیگران صبور باشی.
من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.
منتظر یک سر تکان دادن...
دعا ، فکر ، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.
خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.
خب ، من باز هم منتظرت هستم؛
سراسر پر از عشق تو...
به امید آنکه شاید امروزکمی هم به من وقت بدهی.
آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟
اگر نه،عیبی ندارد،می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.
روز خوبی داشته باشی...
دوست و دوستدارت : خدا
..من که میدانم شبی عمرم به پایان می رسد... ...نوبت خاموشی من سهل واسان می رسد... ...من که می دانم که تا سرگرم بزم و مستی ام... ...مرگ ویرانگر چه بی رحم وشتابان می رسد... ...من که می دانم به دنیا اعتباری نیست... ...بین مرگ و ادمی قول و قراری نیست... ...من که می دانم اجل ناخوانده وبیدادگر... ...سرزده می اید و راه فراری نیست... ...پس چرا ،پس چرا عاشق نباشم...
?
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند
همان ها که برای همه لبخند دارند
همان ها که همیشه هستند،
برای همه هستند
آدمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد
عمرشان کوتاهاست
بسکه هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سوء استفاده می کند یا
زمینشان میزند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد
آدم های ساده را دوست دارم
بوی ناب “آدم” میدهند
ساده که میشوی
همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت
یک آدم ساده که باشی
برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست
که قیمت تویوتا لندکروز چند است
فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد
مهم نیست
نیاوران کجاست
شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه
کدام حوالی اند
رستوران چینی ها
گرانترین غذایش چیست
ساده که باشی
همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود
همیشه لبخند بر لب داری
بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی
زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
ساده که باشی
همین که بدانی بربری و لواش چند است
کفایت میکند
نیازی به غذای چینی نیست
آبگوشت هم خوب است
آدمهای ساده را دوست دارم
بوی ناب آدم میدهند
دلم برای تو که نه .........
برای اونی که فکر میکردم تویی، تنگ شده........
شاید امّا ...
دل بسته ترین است ...
بادبادک بندگی ام این روز ها در آسمان آبی بنده پروری اش گم شده .
و نمی دانم چرا به جای صدای بالا بالا بالاتر فریاد سقوط می زند .
انگار این روز ها طوفان ها در آسمان گمراهش کرده اند . راه را اشتباهی نشانش داده اند .
گیج شده در آسمان . نمی داند شمال به رنگین کمان می رسید یا جنوب .
نمی داند سمت راست صدایش می زدند یا سمت چپی ها لبخند .
بادبادکم این روز ها بدجور در آسمان آبی اش گم شده .
قطب نما می شناسی ؟
قطب نمایی که نه به صداهای سمت راست گوش دهد و نه توجهی کند به لبخند چپی ها .
قطب نمایی سراغ داری که طوفان های نسیم نما گولش نزنند ؟
قطب نمایی به بادبادکم می دهی که تشخیص دهد سمت بندگی کجاست و سمت خزندگی کجا ؟
آهای خدای بادبادک ها می خواهم پیدایت کنم .
کمکم کن دیگر . . . .