لاستیک قلبمو با میخ نگات پنچر نکن
*
بوق نزن ژیان میخورمت
*
بر در دیوار قلبم نوشتم ورود ممنوع
عشق آمد و گفت من بی سوادم
*
پشت یه ژیان هم نوشته بود
جد زانتیا
*
قربان وجودت که وجودم زوجودت بوجود آمده مادر
*
شتاب مکن، مقصد خاک است
*
رادیاتور عشق من ازبهر تو، آمد به جوش
گر نداری باورم بنگر به روی آمپرم
*
تو هم قشنگی
*
کاش جاده زندگی هم دنده عقب داشت
*
سر پایینی برنده
سر بالایی شرمنده
*
داداش مرگ من یواش
*
کاش میشد سرنوشت را از سر نوشت
*
تند رفتن که نشد مردی
چشم انتظارم که برگردی
*
یا اقدس
یا هیچکس
*
زندگی نگه دار پیاده میشم
آیی بی وفا کجا میری
اونطرفی که ورود ممنوعه
من یه پزشک سراغ دارم که برای درد معده ، فلفل درمانی میکنه ! یعنی هر بیماری که میاد پیشش این دستور رو میده . البته سابقه فلفل درمانی به ششصد سال قبل از میلاد مسیح برمیگرده ... کاشف اون هم یک هندی به نام ماتاهیر بود که نامش در کتاب اکتشافات و اختراعات ثبت گردیده !؟ بعدها فردی معلوم الحال به نام جهانگیر خان با توسعه این فن برای خود نامی دست و پا کرد . در سال 101 میلادی سربازان رومی با خوردن فلفل به یونان حمله کردند که من بعد این جنگ به جنگ ” فلفل خوران ” معروف شد. میگویند در یکی از بازیهای فوتبال بازیکنان هندی قبل از بازی بدستور مربی خود فلفل خشک خوردند که آن بازی به کشته و مجروح شدن 14 نفر انجامید . نادر شاه افشار بر اساس نظریه مشاورین خود دستور داد جهت چالاکی اسبها مقداری فلفل تند در زیر دم آن حیوانات نگون بخت بگذارند . راویان نقل میکنند در حمله به هند ، اسبان سپاه نادر شاه راه دو ماهه را در شش ساعت و اندی طی کردند ! در قرون بعد این فن و هنر به عنوان تکنولوژی روز به کشورهای در حال توسعه صادر گردید . تاریخ نویسان در خصوص سرعت فرار شیخ اصلاحات ، ممد خالی بند و مهندس از میان جمعیت تظاهرکننده در روز قدس و ارتباط آن با این فن آوری مطلبی ننوشته اند !
ماخذ: ساندیسی محلمون!...
تو که خوندی و سوخیدی ، نظرم بزار...
یه شب سردو یه بستنی...
بروبچ سلام
احوالتون خوبه؟
من که هم خوبم. هم بد!
خوب از این جهت که: امروز تولد دوستم شیرین بود
جاتون خالی همه بروبچ کلاسو کرانچی فلفلی مهمون کرد و حسابی آتیشمون زد!...
وبعدشم تو راه برگشت به خونه یه بستنی سالار زدیم تو رگ ! البته بازم مهمون شیرین!(یاد بگیر)
اخه نمیدونی که چقدر بستنی، تو یه شب زمستونیه سرد می چسبه!
و بدم از این جهت که: حسابی یخیدیم و برای گرم شدن تصمیم گرفتیم که تا خونه مسابقه دو بدیم!...(دیوونه خودتی)
و الانم لپ و نوک دماغم مثل لبو سرخ شده، (شبیه دختر دهاتی ها شدم!)گوشو سرو گلو و تمام ستون فقیر فقراتم درد می کنه...!
ولی در کل روز خوبی بود به من که خیلی خوش گذشت! اما..تو رو نمی دونم!
زمان میگذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد. هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.
آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا جای خالی ندارید؟
پدر گفت: عزیزم جالی خالی نه، قطعه گمشده. هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم، مادرت قطعه گم شدهی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم. یک دایره کامل.
پسر از همان روز جست و جوی قطعهی گمشده خود را آغاز کرد. رفت و رفت تا به یک قطعهای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود.
دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را با قطعههای رنگارنگ کوچک پر کرده بود.
دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه به یک قطعه مربع گمشده رسید، به او گفت شما قطعه گمشده من را ندیدید؟
قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم
- ولی شما مربع هستید و قطعه گمشدهی من قسمتی از دایره
- من اول قطعهای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی از شما و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد. قطعهی گمشده او مربع بود ولی من گول خوردم و خود را به زور داخل فضای خالی او کردم، به مرور زمان تغییر شکل دادم و به شکل فضای خالی مربع در آمدم .ولی او قرمز بود و من آبی، به هم نمیخوردیم. اکنون پشیمانم. من قطعهی گمشدهی شما هستم.
دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد او را در فضای خالی خود جا دهد اما نشد، بنا بر این او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد. حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود خیلی سخت بود ولی دایره تمام این سختیها را به جان خریده بود و با عشق حرکت میکرد.
رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد. بخت به او رو کرده بود که قطعهی گمشدهاش قسمت بالای او بود و گیر نکرده بود. قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم.
قطعهی گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت. دایره هم سالها آنقدر گریه کرد تا بیضی شد (لاغر شد) و توانست از گودال بیرون بیاید. دلش شور میزد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد. دنبال او به هر سو رفت. تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. کاش هیچ وقت او را پیدا نمیکرد.
نتیجه گیری اخلاقی : سعی کنید گول تکه های گمشده دروغی رو نخورید
کمی مهربان
هیچ نگذار عزیزترینت
به زور لبخند بزند
بعضی وقتها باید
تا نهایت آرامش گریست
آن گاه تبسمش زیبا تراز
رنگین کمان بعد از باران خواهد شد
امروز کسی باش که واقعا آرزو داری
مهربان و با گذشت
ساده و شفاف
پاک و خالص
با انعطاف و مددرسان
به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری
و
چنان با محبت رفتار کن
که دلیلی برای سرمشار
بودن نباشد
پس لااقل یک روز کسی باش که واقعا آرزو داری.
1-دختر ها خیلی دوست دارند جای پسر ها باشند اما پسر ها اصلاً دوست ندارند جای دختر ها باشند
2-اگر یه دختر یک مشکل غیر قابل حل داشته باشه از خونه فرار میکنه اما یه پسر اگر یک مشکل غیر قابل حل داشته باشه اعضای خانواده اش رو از خونه فراری میده!
3-یه دختر اگر دو تا مشکل غیر قابل حل داشته باشه خودکشی میکنه اما یه پسر اگر دو تا مشکل غیر قابل حل داشته باشه اعضای خانواده اش رو میکشه
4-یه پسر اگر 3 تا مشکل غیر قابل حل داشته یه هفته افسرده میشه بعد با 3 تا مشکل کنار میاد و زندگیش رو میکنه اما تا کنون دختری که 3 تا مشکل داشته باشه دیده نشده چون همشون در مرحله دو تا مشکل خودکشی میکنند و به سه تا نمیرسه مشکلاتشون!!!
5-دخترا از پسرا موهاشون کوتاهتره!
6-دخترا می خوان سر پسرا کلاس بزارن اما در نهایت سر خودشون کلاه میره ولی پسرا می خوان سر هر موجود زنده ای که میبینن کلاه بزارن و در نهایت موفق میشن
7-اگر به یه دختر بگی دوست دارم فکر میکنه تو چقدر خوبی و عاشقت میشه اما اگر به یه پسر بگی دوست دارم فکر میکنه تو چقدر بی جنبه و جوات هستی دست به هر کاری میزنه تا از شرت خلاص شه!
8-نقطه قوت پسرا صداشونه اما نقطه قوت دخترا چشماشون و گوش ابرو و دماغ و دهن و .........هست.
9-دخترا با اینکه بیشتر از پسرا قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت میکنن اما خیلی بیشتر از پسرا تصادف میکنن و در هر تصادف رد پای یک دختر به چشم می خوره. به نظر، پسرا دختر ندیده اند.
10-دخترا فکر می کنن بهترین راه برای داشتن یک رابطه خوب و مداوم صداقت و راستگویی هستش ولی پسرا مطمئن هستند بهترین راه دروغگویی و گرفتن سوتی از طرف مقابله!
11-دختر ها از درس و مدرسه بیزارند ولی پسر ها از درس و مدرسه فراری هستند!
12- پسر ها به هم حسودی نمی کنن اما دخترا به هم حسودی می کنن.
13-اگر برادرتون دوست دختر داشته باشه شما سعی می کنید با اون دختر آشنا بشید ولی اگر خواهرتون دوست پسر داشته باشه شما قسم می خورید! که هم پسره و هم خواهرتون رو سر به نیست کنید.
14-دختر ها زیر بار حرف زور میرن اما پسر ها خودشون حرف زور میزنن
15-دخترا زندگی مشترک رو در عشق و صفا و صمیمیت می بینن ولی پسر ها در غذا و خواب و تخت خوابو...
16-اگر یک دختر در یک جمع سوتی بده تا آخر دیگه هیچ حرفی نمیزنه اما پسر ها در یک چمع فقط سوتی میدن!
17-یک دختر اگر 24 ساعت با دوست پسرش صحبت نکنه افسرده میشه اما یک پسر اگر 24 ساعت با دوست دخترش صحبت نکنه با اون یکی دوست دخترش صحبت میکنه.
18-پسر ها میدونن جنبش فمنیسم چیه واسه همین ازش متنفرن ولی دختر ها نمیدونن جنبش فمنیسم چیه واسه همین طرفدارشن!
19-یک دختر اگر با دوست پسرش به هم بزنه دیگه با هیچ پسری دوست نمیشه اما یه پسر اگر با دوست دخترش به هم بزنه با 3-4 تا دختر دیگه دوست میشه!
20-یک دختر اگر توی خیابون پسری ازش بپرسه ساعت چنده میگه:ساعت 7.اما یه پسر اگر یه دختر ازش ساعت بپرسه میگه :ساعت 7 و 2 دقیقه و 24 ثانیه,اینم شماره تلفن من ..... سر ساعت 9 منتظر تماستم!
21-اگر یه دختر به یه پسر نگاه کنه , پسره فکر می کنه که خیلی خوش تیپه ولی اگر یه پسر به یه دختر نگاه کنه دختره فکر میکنه که پسره چقدر بی چشم و رو هستش!
22-دختر ترشیده میشه اما پسر نه!!!!
23- بعد از خوندن این مطلب پسرا اول 2 دقیقه فکر میکنن تا مفهوم مطلب رو بفهمند و چون بعد از دو دقیقه نمی فهمند می زنن زیر خنده و میگن خیلی باهال بود اما دخترا بعد از خوندن این مطلب 2 ساعت حرص می خورن و فکر میکنن به شخصیت دخترای ایرونی توهین شده و در نهایت چون مفهوم این مطلب رو نفهمیدن به نویسنده اش میل میزنن و فحش میدن!!!
(البته اینم بگم که من یکی ، استثنام و با همه فرق دارم اینو همه می گن (خیلی خاصم))
اگردروغ رنگ داشت شاید هرروز دهها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست
وبی رنگی کمیاب ترین رنگ ها بود
اگرعشق ارتفاع داشت
من زمین را زیر پای خود می گذاشتم وتو هیچ گاه عزم صعود نمیکردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر میگرفتی ...
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم ،همه وسعت دنیا یک خانه میشد وتمام محتویات سفره
سهم همه بود و هیچ کس در پشت هیچ نا کجا یی پنهان نمی شد
اگرخواب حقیقت داشت
همیشه باتو در ان ساحل لبریز از ناباوری بودم
اگر همه سکه داشتند دل ها سکه را بیشتر از خدا می پرستیدند ویکنفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تادیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند .
اگر مرگ نبود ،زندگی بی ارزش ترین کالا بود ،زیبایی نبود ،خوبی هم شاید ...
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم ؟
کدام لحظه را اندیشه می کردیم
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم ؟
آری بی گمان پیش تر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود.
اگر کینه نبود
قلبه تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند و من با دستانی که زخم خورده توست
گیسوان بلند تورا نوازش میکردم و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه میداشتی و
ما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر میکردیم
...
"دکتر شریعتی
خدایا !
ایستاده ام زیر آسمان تو تا باریدن دلم راشاهد باشم
دو دل بودم که بیایم یا نه ؟
یک دلم را گذاشتم پایین پایین ،
اما چشم به راه
آن یکی دلم را که مهرش کرده ام برای حریم کبریایی تو
گرفته ام به دستم و آمده ام به نزدت؛
ای هستی من !
حال ایستاده ام اینجا زیر آسمان تو
می دانم حتی اگر به آهستگی بال زدن سنجاقک ها سلام کنم می شنوی
و همین برایم کافی ست
حال بگذار آغاز کنم گریستن را ...
بگویم آن پایین، وقتی یک قدم از تو فاصله می گیرم
چقدر زود گل احساسم پژمرده می شود وبرگ هایش می ریزد .
بگذار اعتراف کنم به آن روزهایی که فراموش کردم خالق تمام زیباییها تویی.
بگذار اعتراف کنم به روز هایی که از قبله ی همیشه سبز تو فاصله می گرفتم
ای معشوق جان
صدای دلم را بشنو
بشنو که به تو محتاجم و دل به حریم رؤیاییت سپرده ام
به درگاهت آمده ام تا فقر و درماندگی ام را نزدت بگذارم
و قلبم را قربانی عشق پاکت سازم
قبل از آنکه به طاعتم امیدوار باشم به آمرزش تو دل بسته ام
چرا که می دانم مهربانی و آمرزشت، از تمام گناهانم بیشتر است .
خدایا
دست تمنا و قلب چاک خورده ام را به نزدت آورده ام که فقط بگویم..
خدایا من به تو محتاجم .....
طبیعت هم میتوان زندگی کرد
به تصاویر زیر نگاه کنید و تصور کنید که اگر این طبیعت زیبا نبود، رنگ ها چندان معنا نداشت چراکه رنگ ها خود نشانه هایی از زندگی اند. با طبیعت، طراوت، تازگی و شادمانگی را تجربه کنید و نگذارید در هیچ شرایطی قدرت عشق به زندگی در رویاهایتان رنگ ببازد. این همان گوشه ای از زندگی شماست تا با قدم زدن در گوشه ای دنج از طبیعت، آرامش و گستردگی اراده را باز می یابید ...
|